خوانندگان گرامی،
من واقعاً به زمانی که اینجا میگذرانید ارزش میدهم و تلاشی که برای نوشتن این مقالات انجام میدهم با هدف ارائه بهترین بینشها و دانش به شماست. حمایت شما برای من بسیار ارزشمند است!
این داستان مملو از بینشهای ارزشمندی است که معتقدم برایتان مفید خواهد بود. لطفاً چند لحظه وقت بگذارید و آن را به طور کامل بخوانید تا درک کاملی به دست آورید. به من اعتماد کنید، پشیمان نخواهید شد!
اگر این داستان را مفید یا جالب میدانید، لطفاً چند لحظه وقت بگذارید و آن را به طور کامل بخوانید. این نه تنها به شما کمک میکند تا درک کاملی از موضوع به دست آورید، بلکه از من در ادامه تولید محتوای این چنینی حمایت میکند. از اینکه بخشی از این سفر هستید متشکرم!
"از خواندن متشکرم! اگر تا انتها خواندید، از زمان و تلاش شما قدردانی میکنم. اگر این مقاله را مفید یافتید، خوشحال میشوم آن را با دیگران به اشتراک بگذارید!"
احساس آرامی وجود دارد که بسیاری از ما هر روز با خود حمل میکنیم. دقیقاً ترس نیست. همیشه هم اضطراب نیست. چیزی بین این دوست.
یک نیاز. نیاز به کنترل چیزی. زمان ما. آینده ما. پول ما. روابط ما. افکار ما. حتی احساسات ما. همیشه با صدای بلند نمیگوییم، اما وقتی برنامهها ناگهان تغییر میکنند، وقتی مردم غیرقابل پیشبینی عمل میکنند، یا وقتی زندگی از حرکت در جهتی که انتظار داشتیم امتناع میکند، آن را احساس میکنیم.
آن احساس ناراحتکننده در سینهتان وقتی چیزها "خارج از برنامه" پیش میروند — این کنترل است که سعی میکند زنده بماند.
این مقاله درباره قدرتمندتر یا مسلطتر شدن نیست. درباره درک چرایی میل ذهن انسان به کنترل، چگونگی شکلدهی این میل به تصمیمات ما، و اینکه چگونه میتوانیم از کنترل به طور عاقلانه استفاده کنیم به جای اینکه اجازه دهیم آرامش ما را بیصدا نابود کند.
من روانشناس نیستم. فقط کسی هستم که فکر میکند، مشاهده میکند، میخواند، شکست میخورد و تأمل میکند — مثل بسیاری از شما. پس این توضیح کامل نیست. واقعی است.
وقتی درباره کنترل صحبت میکنیم، معمولاً چیز منفی تصور میکنیم. وسواس کنترل. دستکاری. سلطه. رفتار سفتوسخت.
اما خود کنترل بد نیست. کنترل به سادگی تلاش ذهن برای ایجاد امنیت است. در اصل، کنترل به معنای این است: "اگر بتوانم پیشبینی کنم چه اتفاقی میافتد، میتوانم خود را آماده کنم."
همین. مغز ما در محیطهای خطرناک تکامل یافته است. عدم قطعیت به معنای مرگ بود. دانستن اینکه بعد چه اتفاقی میافتد به معنای بقا بود. حتی امروز، همان سیستم باستانی بیصدا در پسزمینه اجرا میشود.
بنابراین وقتی زندگی غیرقابل پیشبینی به نظر میرسد، ذهن سعی میکند چنگال خود را سفتتر کند. میخواهد: برنامههای روشن. نتایج ثابت. افراد قابل اعتماد. روالهای پایدار. نه به این دلیل که ضعیف هستیم — بلکه به این دلیل که عدم قطعیت مانند یک تهدید به نظر میرسد.
بیایید صادق باشیم. بیشتر زندگی خارج از کنترل ماست. ما کنترل نمیکنیم: چه زمانی مردم میروند. چه زمانی فرصتها ناپدید میشوند. چه زمانی مشکلات سلامتی بروز میکنند. چه زمانی شانس علیه ما میچرخد. این حقیقت ناراحتکننده است. پس ذهن کار هوشمندانهای انجام میدهد — میکروکنترلها ایجاد میکند.
ما کنترل میکنیم: برنامه ما. تلفن ما. رژیم غذایی ما. ظاهر ما. نظرات ما.
این کنترلهای کوچک به ما احساس ثبات در دنیایی میدهد که هیچ وعدهای نمیدهد. مثل چنگ زدن به فرمان، حتی وقتی جاده غیرقابل پیشبینی است.
اضطراب اغلب از یک جا میآید: "اگر چیزی اشتباه پیش برود و نتوانم با آن کنار بیایم چه؟"
کنترل سعی میکند به آن ترس پاسخ دهد. اگر به اندازه کافی برنامهریزی کنم، اگر به اندازه کافی آماده شوم، اگر به اندازه کافی از قبل فکر کنم. پس شاید... هیچ اتفاق بدی نیفتد. به همین دلیل است که افراد مضطرب اغلب بیش از حد فکر میکنند، بیش از حد برنامهریزی میکنند، یا بیش از حد کار میکنند. وسواس نیست. خود محافظتی است.
این بخش به ندرت دربارهاش صحبت میشود. کنترل به کسی که فکر میکنیم هستیم گره خورده است. "من فرد مسئول هستم." "من برنامهریز هستم." "من کسی هستم که همه چیز را سر جایش نگه میدارد." وقتی کنترل به هویت تبدیل میشود، رها کردن مثل از دست دادن خودمان به نظر میرسد.
به همین دلیل است که برخی افراد به شدت دچار مشکل میشوند وقتی: بازنشسته میشوند. اقتدار خود را از دست میدهند. فرزندانشان مستقل میشوند. نقششان تغییر میکند. آنها فقط کنترل را از دست نمیدهند — معنا را از دست میدهند.
کنترل کمک میکند — تا زمانی که کمک نکند. نقطهای وجود دارد که کنترل علیه ما میچرخد.
زندگی سیال است. کنترل خطوط مستقیم را ترجیح میدهد. وقتی سعی میکنیم زندگی را به الگوهای ثابت وادار کنیم، سفتوسخت میشویم.
تفکر سفتوسخت چنین به نظر میرسد: "این نباید اتفاق بیفتد". "مردم باید این طور رفتار کنند". "نمیتوانم این نتیجه را بپذیرم". سختگیری رنج ایجاد میکند زیرا واقعیت مذاکره نمیکند.
مردم دوست ندارند کنترل شوند. حتی وقتی کنترل از روی مراقبت است، اغلب مانند فشار به نظر میرسد. شاید فکر کنید: "فقط میخواهم بهترین چیز برای آنها باشد."
اما طرف مقابل احساس میکند: "به من اعتماد نمیشود." با گذشت زمان، کنترل فاصله، مقاومت و خاموشی عاطفی ایجاد میکند. عشق به فضا نیاز دارد. کنترل آن را کوچک میکند.
تلاش برای کنترل همه چیز خستهکننده است. فکر کردن مداوم. نظارت مداوم. تنظیم مداوم.
منجر میشود به: خستگی ذهنی. فرسودگی. تحریکپذیری. بیحسی عاطفی. ذهن هرگز برای اجرای عملیات کنترل تمام وقت طراحی نشده بود.
این یک حقیقت سخت است: کنترل آرامش را تضمین نمیکند. گاهی اوقات کنترلشدهترین زندگیها مضطربترین هستند.
چرا؟ زیرا کنترل شکننده است. هرچه بیشتر به آن وابسته باشید، هنگامی که لیز میخورد — و همیشه لیز میخورد — بیشتر احساس تهدید میکنید. زندگی در نهایت سیستمهای شما را خواهد شکست. این بدبینی نیست. واقعیت است.
خیر. رها کردن کامل کنترل خردمندی نیست. اجتناب است. پاسخ کنترل کمتر نیست. پاسخ کنترل بهتر است.
این کنترل بر: مردم. نتایج. شرایط. زمانبندی است. قدرتمند به نظر میرسد، اما غیرقابل اعتماد است. هرچه بیشتر به کنترل بیرونی تکیه کنید، مضطربتر میشوید.
این کنترل بر: واکنش شما. تلاش شما. مرزهای شما. ارزشهای شماست. این نوع کنترل به شانس یا مردم بستگی ندارد. آرام است. پایدار است. انعطافپذیر است.
به جای: "باید موفق شوم." امتحان کنید: "صادقانه حضور خواهم داشت."
شما نتایج را کنترل نمیکنید. مشارکت را کنترل میکنید. همین تغییر به تنهایی فشار را به طور چشمگیری کاهش میدهد.
نمیتوانید دنیا را کنترل کنید. اما میتوانید کنترل کنید: چه چیزی مصرف میکنید. به چه کسی گوش میدهید. به طور مکرر به چه چیزی فکر میکنید. رژیم غذایی ذهنی از قدرت ذهنی مهمتر است.
عدم قطعیت مشکلی برای حل کردن نیست. مهارتی برای ساختن است. هر بار که بدون عجله برای کنترل آن، ناراحتی را میپذیرید، تحمل شما رشد میکند. آرامش نبود هرج و مرج نیست. راحتی درون آن است.
نیازی نیست همه چیز را تسلیم کنید. از کوچک شروع کنید: بگذارید شخص دیگری تصمیم بگیرد. اجازه دهید برنامهها تغییر کنند. بگویید "نمیدانم". رها کردن یک عضله است. آن را به آرامی تمرین دهید.
اعتماد به معنای نادیده گرفتن واقعیت نیست. به این معناست: "حتی اگر این اشتباه پیش برود، با آن کنار خواهم آمد." این باور از هر برنامهای قویتر است.
زمانهایی بودند که سعی کردم زندگیام را محکم کنترل کنم. همه چیز را برنامهریزی کردم. بیش از حد درباره مکالمات فکر کردم. درباره نسخههای آینده مشکلاتی که هرگز نیامدند نگران بودم.
و هنوز... زندگی مرا شگفتزده کرد. نه به این دلیل که شکست خوردم. بلکه به این دلیل که کنترل هرگز راهحل نبود. درک کنترل مرا بیمبالات نکرد. مرا آرامتر کرد.
کنترل باید به شما خدمت کند. نه بر شما حکومت کند. از آن جایی که کمک میکند استفاده کنید: نظم. ساختار. رشد. جایی که آسیب میرساند آن را رها کنید: ترس. وسواس. رنج عاطفی.
آرامش با چنگ زدن محکمتر پیدا نمیشود. گاهی اوقات با شل کردن چنگ پیدا میشود — فقط به اندازه کافی.
اگر این مقاله باعث شد مکث کنید، تأمل کنید، یا خودتان را واضحتر ببینید، لطفاً MINDFULIZE را در Medium دنبال کنید و مشترک شوید.
حمایت شما به من کمک میکند نوشتههای صادقانه و متفکرانهای مثل این را ادامه دهم — نه کامل، بلکه واقعی.
"نوشتن عالی به زمان، تفکر آرام و شبهای طولانی نیاز دارد. اگر مقالات من برای شما ارزش داشت، لطفاً با یک راهنمایی کوچک از رشد من حمایت کنید. حمایت شما سفر را زنده نگه میدارد."
از خواندن متشکرم.
روانشناسی کنترل: چرا به آن نیاز داریم و چگونه آن را برای خود کارآمد کنیم. در ابتدا در Coinmonks در Medium منتشر شد، جایی که مردم با برجسته کردن و پاسخ دادن به این داستان به گفتگو ادامه میدهند.

